غرور پدر

q

طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد در شیشه ی سس رو باز کنه, پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست در شیشه سس رو باز کنه, مادرم منو صدا زد و منم راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم: اینم کاری داشت

پدرم لبخندی زد و گفت: یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زودتر از من میومدی و کلی زور می زدی تا در شیشه سس رو باز کنی؟

... یادته نمی تونستی ...

یادته من شیشه سس رو می گرفتم و درش رو شل می کردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه

اشک توی چشمام جمع شد نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم